ساقه ای می پژمرد این شعله در کامم هنوز

خسته خسته می نویسم تا سرانجامم هنوز



آتشین سر می کشد اندوه بی پایان من

شعله می افروزد از عصیان آرامم هنوز



چشم گریانی که در عریانی شبها شکست

غربت خیسی که لبریز دل جامم هنوز



با سکوتم می نویسم بر حریر سرخ دل

«در میان پختگان عشق او خامم هنوز»



این که تا آغوش دریا بی قراری میکنم

چون صدف بر خاک ساحل, دُردی آشامم هنوز



اینک ای امواج بر سودای من عصیان کنید

من در این گمگشتگی آواره ی نامم هنوز



سینه ام میسوزد و می پرورد عشق تورا

«جان به یغمایت سپردم, نیست آرامم هنوز»



لحظه های زخمی ام در حادثه جان می کند

«تا چه خواهد شد در این سودا سرانجامم هنوز»